امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

شروع ميكنم به نام خدا و به اميد او

1392/2/17 17:37
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهبش عزيزم

niniweblog.com

الان كه دارم برات مينويسم تو هفته16 بارداري هستم چشمکو ماماني الان سر كار و آخرهاي وقت اداري هست ميخوام از وقتي فهميدم باردارم خاطراتت زیبات رو بنویسم تا وقتي بزرگ بشي.

اميدوارم خداوند مهربون كه اين نعمت بزرگ رو به من و بابایي داده مراقبت باشه و سالم بهمون بده تا بتونيم تو آغوشمون بگيريمت.

بی صبرانه منتظر 22هفته دیگه هستم تا چشمای نازت رو به این دنیا باز کنی و منو بابایی صدای گریه هاتو بشنویم و آروم بگیریم

     

خوب حالا میرم سر وقت خاطرات:

بهبش عزیزم وقتی من و بابایی قست داشتیم تو رو داشته باشیم با امید خیلی زیاد رو به خدا کردیم و از خدا خواستیم که این بار یه بچه سالم و صالح بهمون بده نباید بگم اما من 2تا بارداری ناموفق داشتم و ازخدا خواستم که اینبار سالم باشه

خلاصه یکی از شبهای زمستون 91/11/1 وقتی رفتم تست خانگی دادم

اولش جواب منفی اومد اما بعد 5مین شوشو صدام کرد و دیدم نه چون خیلی زود بوده دیر معلوم شده بود و خلاصه اونقدر گریه کردم از خوشحالی و خدارو شکر کردم که نگو اونجا بود که استارت اول زده شد تا تو پا به این جهان بگذاری

فردای اون روز رفتم شرکت و اونجا چون پزشک عمومی تو شرکت هست خواستم واسم ازمایش بنویسه

 مامانی در تاریخ 91/11/2  بعد شرکت رفتم ازمایش دادم جواب آزمایش ساعت 7 آماده میشد و من 2ساعت بیکار بودم و رفتم بازار دوری زدم و یه فروشگاه تو ساری بود رفتم و سر زدم و اولین خریدتو اونجا انجام دادم یه عروسک بوقی خریدم و یه کیسه آب گرم این اولین وسایل از سیسمونیت بود نمیدونی چقدر خودم ذوق کرده بودم خلاصه اون روز ساعت 7 رفتم آزمایشگاه دی و جواب مثبت بودنیشخند

و همون روز رفتم مطب دکترم امینی، بهبوش گلم من به دکترم میگم بابا بزرگ انقدر پیر هست که نگو اما پر از تجربه هست خلاصه اون روز دکتر تمام کارهای لازم رو انجام دارد و بهم گفت هر 2هفته بیا ویزیت شو منم انجام دادم و در تاریخ 91/12/19 رفتم واسه اولین سونو گرافی و اون روز 7 هفته از بارداریم بود و آوردم دکتر دید و برام کارت دوران بارداری آماده کرد و کارهای مخصوص بهش انجام شد. 

و دوباره تو تاریخ 92/1/10 رفتم دکتر و آقای دکتر برام از اون میکروفن هایی که میشه صدای قلب بچه رو شنید گذاشت و هی سعی کرد بشنوه البته خودشم گفت زوده اما انقدر سعی کرد تا خودش به تنهایی شنید  و منم قبل اینکه دکتر بشنوه بهت گفتم فینگیل من تورو خدا یه کاری کن صدای قلبتو بشنوه که همون لحظه اون اتفاق افتاد و منم خوشحال شدم.

 دوباره تو تاریخ 92/1/24رفتم بازم سونو گرافی که دکتر سونو گرافی گفت12 هفتههستی و حتی گفت ببین چه بالانسی میزنه و مامان بزرگت تو اتاق همراه من بود و دید و کلی ذوق کرد وقتی کار تمام شد مامان بزرگت رفت زنگ زد به بابا بزرگت گفت از بس خوشحال بود اون روز من و باباییت و مامان بزرگ بعد سونو رفتیم پیش دکترم تا چک کنه بابا خیلی خوشحال بود و ذوق داشت و همينطور من

خلاصه اون رو ز دکتر گفت من میخوام برم مسافرت و تا 15 خرداد نیستم و گفت 23 اردیبهشت برو واسه تست سلامت جنین روز قبلشم برو واسه سونو تا نی نیت معلوم بشه انقدر ذوق داشتم که نگو استرسم داشتم و الانم دارم که امیدوارم خدا بازم باهامون یار باشه و همه چیز با خوبی پیش بره آمین 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان حسنا
17 اردیبهشت 92 14:51
سلام عزیزم فک میکنم من اولین نفری هستم ک اومدم وبت
از این بابت خوشحالم اگه دوس داشته باشی باهم تبادل لینک کنیم و بیشتر باهم اشنا بشیم


+++++++++++++++++++++++++++++++
سلام اولين دوست من در ني ني وبلاگ خوشحالم كه بهم سر زدي و از اينكه يه دوست پيدا كردم و با تبادل لينكت موافقم لطفا راهنماييم كن كه به چه اسمي برات لينك بزنم مرسي بوووووووووس