امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

استراحت مطلق و....

1392/3/28 19:22
607 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم1هفته ای نتونستم برات بنویسم امروزم با احتیاط اومدم واسه نوشتن

 

آخه مامانی روز 5شنبه 23 خرداد دقیقا موقعی که بابایی داشت از اون سفرمیومد واسم اتفاقی افتادکه خیلی خیلی ترسیدم

 

ساعت 10 شب بود ازحمام اومدم بیرون زندایی و دایی هم خونمون بودن داشتن

تی وی نگاه میکردن وقتی اومدم بعد حمام 10مین نشستم دیدم خونریزی پیدا کردم بدجور دستو پامو گم کردم داشتم دیوانه میشدم دایی جونت دوید رفت پایین خونه بابابزرگت تا خبر بده که منو ببرن بیمارستان زندای جونتم بنده خدا هنگیده بود وقتی ترس و هول کردن منو دیده بود تنها حرفی که زد گفت تورو خدا نگران نباش و بعدش رفت تا اونم آماده بشه بیاد

بابابزرگت سریع منو رسوند بیمارستان شفا منم زنگ زدم تو راه به مطب دکتر منشی گفت برو به دکترت زنگ میزنم منم رفتم خدایش خیلی خوب کارکنان بهم رسیدن و با عجله منو رسوندن زایشگاه و اونجا یه ماما بود که خیلی بهم رسیدگی کرد و بهش گفتم دکتر نمیاد گفت خونریزیت خیلی شدید نیست من از پسش برمیام نگران نباش

بهم آمپول ضد سقط داد و دارو ضد درد و اونجا چند ساعتی دراز کشیدم تا ببینه اوضاعم چطور میگذره و وقتی دید با آمپول خونریزی بند اومد گفت فردا شیاف استفاده کن و استراحت مطلق کن تا شنبه برو دکترت منم خیلی ترسیده بودم فقط از خدا خواستم خداجونم5ماه همراهم بودی این 4ماه آخرم دستمو بگیر تنهام نگذار

بگذار بچمو سالم ببینم خواهش میکنم خدایا من ازت هیچی نمیخوام فقط بچمو سالم بهم بده و کلی با بهرادم حرف زدم بهش گفتم مامانی اون تو چه خبر چت شده عزیزم چرا یهو اینطوری شد

خانم ماما مهروبون بهم گفت خانم باردار نباید تو حمام زیاد بمونه گرمای حمام و آب باعث زایمان زودرس میشه و خدا بهت رحم کرده و منم خیلی ازش تشکر کردم تو تخت که دراز کشیده بودم یه مامان دیگه هم بود که 7ماهش بود و اونم درد داشت واسه زایمان زودرس الانم که دارم اینارو مینویسم براش دعا میکنم بخیر گذشته باشه و بچشو سالم ببینه آمین

خلاصه وقتی منو مرخص کردن اومدم خونه ساعت 3 صبح بودشب بدی بود اما خداجونم شکرت که دوباره بچمو بهم برگردوندی 

 تو راه برگشت متوجه شدم زنداییت وقتی رفته بود پایین تا آماده بشه کلی بخاطر من گریه کرده بهش گفتم ببخش اگه تورو هم نگران کردم 

شب خوابیدم صبح که بیدار شدم دوباره خونریزی شروع شد من دیگه داشتم سکته میزدم گفتم خدا خواهش میکنم اینکارو با من نکن بعدش سریع رفتم شیاف ضد سقط استفاده کردم  و استراحت کردم

باباییت زنگ زد خونه که من خونه مامان بودم یعنی خونه مادر شوهرم و دیشب 3 صبح رسیدم منم وقتی اومد خونه بهش گفتم خیلی ناراحت شد گفت چرا نگفتی گفتم نمیخواستم نگران بشی تو جاده هستی گفت نه من دیشب 1 شب رسیدم رفتم خونه مادرم خوابیدم کاش میگفتی خلاصه خیلی ناراحت شد و تو چشماش مشخص بود که چرا نیومده یک راست خونه

بعدش رفت حمام و دارز کشید بعد نهار که مامان بزرگ درست کرده بود رفت دوباره خونه مامانش دوباره برگشت اون روز، روز رای گیری بودحتی نتونستم برم رای بدم تا اینکه شب ساعت 11 خیلی آروم پاشدم و با باباییت رفتیم رای دادیم و اومدیم جالب اینجا بود که من که رای دادم آخرین نفر بودم چون بعدش هیچ کس نتونست رای بده چون سایتها بسته شده بود

اومدیم خونه و خوابیدیم و صبح شنبه هم اداره نرفتم غروبش که دکترم اومد مطب رفتم پیشش و معاینم کردو 2هفته استعلاجی برام نوشت واااااااای 2هفته من خونه میپوسم از بی حوصلگی اصلا دوست نداشتم اما مجبوری الان 3روز از استعلاجی میگذره کو تا 2هفته تمام بشه و خدارو شکر دیگه خونریزی نداشتم اما استراحت مطلقی شدم رفت.niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ما مان آیسو وآیسا
27 خرداد 92 16:46
وای عزیزم خدا روشکر به خیر گذشته صدقه بده ان شالله بلا دور میشه مواظب خودت باش


مرسی عزیزم
الی مامی آراد
28 خرداد 92 12:42
انشالله به سلامتی زایمان کنین خوشحال میشم پیشمون بیاین و با هم دوست بشیم


چشم سر میزنم
مامان آرزو
28 خرداد 92 18:51
عزیزم خدا رو شکر. نگران نباشیا. هیچی نیست.ایشاله این پنج ماه هم زودی میگذره.


مرسی ایشالا
الی مامی آراد
29 خرداد 92 10:12
من با افتخار لینکتون کردم عزیزم


مرسی عزیزم بووووس
مامان یزدان
29 خرداد 92 19:04
عزیزم حتما استراحت کن.خیلی مراقب خودت و نی نی گلمون باشی ها....


چشم حتما
مامان بهراد
2 تیر 92 12:22
فداي تو بشم به خدا چند روزي بود نتم قطع شده اينا رو كه دارم مينويسم بدنم ميلرزه و بغض گلومو گرفته تو رو خدا مراقب باش سعي كن خودتو خسته نكني اين همه زحمت كشيدي يهو به خاطر يه اشتباه از بين بره البته خدا جون با نيني‌هاست. از خداوند صدهزار باز شكر كه بهراد كوچولو رو دوباره برگردوند. اينقدر دست و پام ميلرزه كه ديگه نميتونم توي قسمت پست ديگه‌ات پيام بذارم همين جا قبولي‌ات رو تو دانشگاه تبريك ميگم البته اگه كلاسات توي بارداريت بود نرو تو رو خدا بذار بهراد يه كم استراحت كنه عزيزم به خدا مي‌سپارمت دوست دارم خيلي خيلي مراقب بهراد و خودت باش

مرسی مامانی چشم دیگه رعایت میکنم منم خیلی ترسیده بودم فقط برام دعا کنید دیگه همین