استراحت مطلق و....
سلام پسرم1هفته ای نتونستم برات بنویسم امروزم با احتیاط اومدم واسه نوشتن
آخه مامانی روز 5شنبه 23 خرداد دقیقا موقعی که بابایی داشت از اون سفرمیومد واسم اتفاقی افتادکه خیلی خیلی ترسیدم
ساعت 10 شب بود ازحمام اومدم بیرون زندایی و دایی هم خونمون بودن داشتن
تی وی نگاه میکردن وقتی اومدم بعد حمام 10مین نشستم دیدم خونریزی پیدا کردم بدجور دستو پامو گم کردم داشتم دیوانه میشدم دایی جونت دوید رفت پایین خونه بابابزرگت تا خبر بده که منو ببرن بیمارستان زندای جونتم بنده خدا هنگیده بود وقتی ترس و هول کردن منو دیده بود تنها حرفی که زد گفت تورو خدا نگران نباش و بعدش رفت تا اونم آماده بشه بیاد
بابابزرگت سریع منو رسوند بیمارستان شفا منم زنگ زدم تو راه به مطب دکتر منشی گفت برو به دکترت زنگ میزنم منم رفتم خدایش خیلی خوب کارکنان بهم رسیدن و با عجله منو رسوندن زایشگاه و اونجا یه ماما بود که خیلی بهم رسیدگی کرد و بهش گفتم دکتر نمیاد گفت خونریزیت خیلی شدید نیست من از پسش برمیام نگران نباش
بهم آمپول ضد سقط داد و دارو ضد درد و اونجا چند ساعتی دراز کشیدم تا ببینه اوضاعم چطور میگذره و وقتی دید با آمپول خونریزی بند اومد گفت فردا شیاف استفاده کن و استراحت مطلق کن تا شنبه برو دکترت منم خیلی ترسیده بودم فقط از خدا خواستم خداجونم5ماه همراهم بودی این 4ماه آخرم دستمو بگیر تنهام نگذار
بگذار بچمو سالم ببینم خواهش میکنم خدایا من ازت هیچی نمیخوام فقط بچمو سالم بهم بده و کلی با بهرادم حرف زدم بهش گفتم مامانی اون تو چه خبر چت شده عزیزم چرا یهو اینطوری شد
خانم ماما مهروبون بهم گفت خانم باردار نباید تو حمام زیاد بمونه گرمای حمام و آب باعث زایمان زودرس میشه و خدا بهت رحم کرده و منم خیلی ازش تشکر کردم تو تخت که دراز کشیده بودم یه مامان دیگه هم بود که 7ماهش بود و اونم درد داشت واسه زایمان زودرس الانم که دارم اینارو مینویسم براش دعا میکنم بخیر گذشته باشه و بچشو سالم ببینه آمین
خلاصه وقتی منو مرخص کردن اومدم خونه ساعت 3 صبح بودشب بدی بود اما خداجونم شکرت که دوباره بچمو بهم برگردوندی
تو راه برگشت متوجه شدم زنداییت وقتی رفته بود پایین تا آماده بشه کلی بخاطر من گریه کرده بهش گفتم ببخش اگه تورو هم نگران کردم
شب خوابیدم صبح که بیدار شدم دوباره خونریزی شروع شد من دیگه داشتم سکته میزدم گفتم خدا خواهش میکنم اینکارو با من نکن بعدش سریع رفتم شیاف ضد سقط استفاده کردم و استراحت کردم
باباییت زنگ زد خونه که من خونه مامان بودم یعنی خونه مادر شوهرم و دیشب 3 صبح رسیدم منم وقتی اومد خونه بهش گفتم خیلی ناراحت شد گفت چرا نگفتی گفتم نمیخواستم نگران بشی تو جاده هستی گفت نه من دیشب 1 شب رسیدم رفتم خونه مادرم خوابیدم کاش میگفتی خلاصه خیلی ناراحت شد و تو چشماش مشخص بود که چرا نیومده یک راست خونه
بعدش رفت حمام و دارز کشید بعد نهار که مامان بزرگ درست کرده بود رفت دوباره خونه مامانش دوباره برگشت اون روز، روز رای گیری بودحتی نتونستم برم رای بدم تا اینکه شب ساعت 11 خیلی آروم پاشدم و با باباییت رفتیم رای دادیم و اومدیم جالب اینجا بود که من که رای دادم آخرین نفر بودم چون بعدش هیچ کس نتونست رای بده چون سایتها بسته شده بود
اومدیم خونه و خوابیدیم و صبح شنبه هم اداره نرفتم غروبش که دکترم اومد مطب رفتم پیشش و معاینم کردو 2هفته استعلاجی برام نوشت واااااااای 2هفته من خونه میپوسم از بی حوصلگی اصلا دوست نداشتم اما مجبوری الان 3روز از استعلاجی میگذره کو تا 2هفته تمام بشه و خدارو شکر دیگه خونریزی نداشتم اما استراحت مطلقی شدم رفت.