امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

6ماهگیت مبارک پسرم

ماهگیت مبارک پسرگلم عشق مامان نفس مامان امید زندگی مامان تاج سر مامان  ایشالا عکس کیک تولدت 1سالگیتو بگذارم قند عسلم بووووس کارهایی که در 6ماهگی برات انجام دادیم باز کردن دفترچه حساب بانکی البته پسرم ببخشید از اینکه پولهایی که جمع شده بود برات همشو بابای ناقولاخرج قسطاش کرد خودشم ناراحت بود قول داده پولدار که شد همشو بپردازه 1میلیون 900 جمع شده بود حالا قرار من از حقوقم که حق اولاد و مهد کودک هست بگذارم تو حسابت جمع بشه خریدن سی دی بی بی انیشتن واسه گلم  بهت غذا دادیم فرنی چقدم دوست داری قاشق میاد سمت دهنت هام میکنی که فوری بخوریش ومیرم قاشق از فرنی پر کنم دستتو دراز میکنی واسه غذا ...
25 اسفند 1392

تولد بابایی شوشو خودم

  بابایی تو 22 اسفند بدنیا اومده و این هم تعدادی از عکسها اگه عکاسا بی کیفیت هست ببخشید   دوربین خودم خراب بود با دوربین معمولی عکس گرفته شده و اینکه کیک تولدشو خودم درستیدم شوشو   ساله شدی من و بابایی و بهراد گلم بابایی در حال باز کردن کادوهاش مامان خودم در کنار ما3تا                                دایی و زندایی بهراد جونم در کنار باباش بابا و مامان شوشو بهراد دی جی تولد باباش شده ...
25 اسفند 1392

تو 5ماهگیت چیکارا کردی؟؟؟؟

پسر قشنگو نازم فردا تو میری تو 6ماهگی یعنی 5ماه کامل میشه الانم واسه خودت مردی شدی   هرچی میگم پسلم دست تو دهن نکن فایده نداره بعضی وقتا با حرص دستو دهنت میگذاری   تا خود مچ بعدش اوق میزنی گاهی اوقاتم اشتب میشه و انگشتت میره تو چشمات   بعد گریه میکنی هرچی میگم گوشت بدهکار نیست،ب   خاطر این دندون شیطون خرابکاری میکنی در حد المپیک وااااااااااااااای چی میکشم   مهمونی اگه برم غصم میگیره سخته خداااااااااااااااا     هرچی دم دست یا حتی صورت مامان یا عزیز یا هرکس دیگه فرق نمیفکوله همرو میخوای بخوری   با ذوق و وله پسلم مرد شدی حتی پستونکم دیگه زیاد تحویل نمیگیری فقط شبها...
21 اسفند 1392

بهراد 5 ماهگی

عکسای جدید در ادامه مطلب       اینم عکسای تو شرکت که در تاریخ 92/11/28 رفتم تا به همکارام شیرینی بدم  همکارامم منو خجالت زده کردن دستشون در نکنه ...
2 اسفند 1392

رفتن به تولد و چند خبر...

بدون مقدمه میرم سر حرفام   اول از همه بگم دیروز با بهراد کوچووم رفتیم تولد ایلین جوون که 2سالش شده و دیگه اینکه بلاخره ترم اول دانشگاهم تمام شد و خدا رو شکر با این همه شرایط سخت بچه و خانه داری و شوهر داری خودم راضی بودم از نمرات و معدلم بعضیا اومده بودن و نظر داده بودن قبلا که نمیشه و نمیتونی اما من تونستم خدا رو شکر  اینم همکلاسیم هستن با استاد درس تخصصیمون استاد باقری اینم از امروز صبح بهراد جونم که داره میاد سمت سفره صبحانه اونم چی لباش انگار آب افتاده فداش بشم    ...
18 بهمن 1392

خوش گذرونی و آشنای.....

من اومدم تا دوباره بنویسم... بهرادی من این چند وقت هم عروسی رفت و هم با دوستاش آشنا شد   اولین دوستش آیلین خانوم که مامان باباش از دوستای خودمون هستن   اینم آیلین جون به همراه پسرم روز جمعه هم عروسی آشناها بود و بهراد واسه اولین بار رفت عروسی اینم دومین دوست بهراد آقا سام  که تو عروسی آشنا شد البته سام خوشگل نوه صاحب مجلس بود اینم بقیه عکسای تو عروسی   این عکسم عزیزش داشت عکس تکی میگرفت ناغافل استفراغ کرد ...
30 دی 1392