چند خبر...
سلام نفسم چند روز بود که برات ننوشته بودم اومدم که برات خبرها رو بگذارم تا بزرگ شدی بخونیش مامانی جونم برات بگه که ......... شنبه نرفتم شرکت آخه بهم خونریزی دست داد خیلی ترسیده بودم خدایش بابایی خیلی با حرفاش اروممم کرد که نترسم و ترس بیشتر باعث خطر میشه حتی به مامان بزرگتم چی نگفتم و تا الانشم خبر نداره آخه مامان بزرگت بیشتر بهم استرس میداد نکه 2بار تجربه داشتم دیگه میترسه و از ناراحتی بیشتر بهم استرس میده خلاصه بهانه کردم که حوصله شرکت ندارم و نمیرم شرکت تا اون نفهمه اون روز تا خود شب استرس داشتم دکترمم نبود تا اینکه رفتم سونو گرافی و بهم گفت مشکلی نداری و گل پسرت حالش خوبه همه چیز آرومه (( یادش بخیر...
نویسنده :
هديه مامان بهراد
19:31