امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

چند خبر...

سلام نفسم  چند روز بود که برات ننوشته بودم اومدم که برات خبرها رو بگذارم تا بزرگ شدی بخونیش مامانی  جونم برات بگه که ......... شنبه نرفتم شرکت آخه بهم خونریزی دست داد خیلی ترسیده بودم خدایش بابایی خیلی با حرفاش اروممم کرد که نترسم و ترس بیشتر باعث خطر میشه حتی به مامان بزرگتم چی نگفتم و تا الانشم خبر نداره آخه مامان بزرگت بیشتر بهم استرس میداد نکه 2بار تجربه داشتم دیگه میترسه و از ناراحتی بیشتر بهم استرس میده خلاصه بهانه کردم که حوصله شرکت ندارم و نمیرم شرکت تا اون نفهمه اون روز تا خود شب استرس داشتم دکترمم نبود تا اینکه رفتم سونو گرافی و بهم گفت مشکلی نداری و گل پسرت حالش خوبه  همه چیز آرومه (( یادش بخیر...
14 خرداد 1392

12 کیلو بیشتر ممنوع

سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام    قـــنـــــد عــــــــــــســـــــــــــــلـــــــــــم   عزیز دیروز صبح رفتم مرکز بهداشت تا چکاپ کلی انجام بده وزن و قدمم گرفت  وزنم از قبل بارداری53 بود اما امروز که رفتم شده بود 57 تو 4 ماه 4 کیلو چاق شده بودم  بهم گفت خوبه اما سعی کن تا 9ماه کامل که میشه باید نهایتش 12 کیلو بشی یعنی یه خانم باردار از اول حاملگی تا آخرش12 کیلو باید چاق بشه نه بیشتر منم خیلی استرس گرفتم آخه تو 4ماه 4 کیلو من 5ماه دیگه چطور 8کیلو بیشتر نبایدبشم آخه 6ماه به بعد تازه رشد میکنی فینگیلم من هرچی فکر میکنم نمیتونم به...
10 خرداد 1392

حس خوب ....

سلام بهراد ماماني  سلام پسر خوشملم  سلام قند عسلم اومدم تا بنويسم كه چه حس خوبي دارم گل من الان 2روزه دقيقا هفته 20 كه شروع شده گل پسرم هر روز صبح بي برو برگرد لگد ميزني و من هر لگدي كه ميزني ذوق ميكنم و حس خوبي دارم ديروز كه شروع شد فكر كنم بالاي 15 بار پشت سر هم لگد زدي و منم ...........     به دليل شلوغ شدن صفحه اول بلاگ بقيشو ميرم تو ادامه مطلب ميوسم برات ...... اره داشتم ميگفتم برات كه لگد ميزدي و منم چون تو شركت بودم و همكاراي هم اتاقيمم تو اتاق بودن نميتونستم زياد ذوق كنم آخه هر چي باشه تو شركتيم و درست نبود ذوقمو ريختم تو خودم و فقط لبخند ميزدم واي اگه همكارام ميديدن من دارم ...
8 خرداد 1392

تست سلامت جنين

سلام پسر گلم آقا بهراد تست سلامت جنين رو گرفتم و ...........   پسرم 22ارديبهشت رفته بودم آزمايشگاه واسه سلامت جنين و گفتن آزمايشت 31 آماده ميشه  من تا 31 ارديبهشت بشه و جواب بگيرم دل تو دلم نبود ميترسيدم نكه پسر گلم مشكلي داشته باشه خلاصه پسرم روز 1خرداد بود رفتم دنبال جواب آزمايش   راه آزمايشگاه دور بود واسه همين منم با اين وضعيت نميتونستم برم خلاصه من و بابايي رفتيم واسه گرفتن آزمايش وقتي آزمايش گرفتم دستم بعضي جاهاش با ماژيك خط كشيده بودن وقتي نگاه كردم خيلي ترسيدم اشك تو چشمام جمع شده بود چرا با ماژيك خط كشيدن داشتم ديوانه ميشدم رفتم سمت يكي از كاركنان اون آزمايشگاه ازش خواهش كردم ميشه ...
4 خرداد 1392

هفته18 بارداري و تكانهاي كوچولو

سلام بهراد مامان و بابايي پسرخوشگلم الان رفتي تو هفته 18 و من همچنان خدا رو شاكرم كه هنوزم مراقبت هست و اين نعمت بزرگ رو به من و بابايي و خانوادم داده و اميدوارم لياقتش رو داشته باشم بهراد من اين هفته به اين صورت خواهد بود: ادامه مطلب يادتون نره اندازه كودك شما  تقريبا 14 سانتي متر (تقريبا به اندازه يك سيب زميني بزرگ) و وزن او حدود 220 گرم است. او مشغول خم كردن دستها و پاهايش است و شما به تدريج اين حركات را بيشتر و بيشتر احساس خواهيد كرد. رگهاي خوني او را مي توان از زير پوست نازك و شفافش ديد و گوشهاي او اكنون در مكان نهايي خود قرار دارند و بخشهاي بيروني گوشهاي او نيز پيدا هستند. دور اعصاب او با ميلين (كه يك ...
28 ارديبهشت 1392

تا بدنيا بياي 100 اسم برات ميگذارن

سلام بهراد گلم فينگيل مامان : از وقتي همه فهميدن كه تو پسري ديوانه كردن منو همه فاميل هركي واسه خودش يه اسم انتخاب ميكنه و مياد بهمون ميگه اين اسمو بگذار اون اسم بگذار اولين نفري كه اسم انتخاب كرد مامان بزرگت بود مامان بابايي و بعدش مامان خودم و بعديش خواهرشوهرم استرس پيدا كردم برم شكلات بخورم شايد آروم بشم   آخه منو بابايي واست اسم انتخاب كرده بودي و دليلي نداشت  ديگرون برات اسم بگذارن اما بابايي بهم گفت اصلا ناراحت نباش اسم بچمون رو خودمون انتخاب كرديم بگذار همه واسه خودشون يه اسم بگن ما اسممون هموني هست كه باهم نشستيم فكر كرديم و من خيالم راحت شد  وگرنه بهرادم 100 اسمه ميشدي ديشبم خواب د...
25 ارديبهشت 1392

تكاپو در پيدا كردن دارو

سلام بهرادم:  اميدوارم كه اين لحظه كه دارم برات مينويسم تو دل ماماني سالم و جات راحت باشه  تا چند دقيقه پيش داشتم گوجه سبز نوش جان مينمودم امسال در حد المپيك گوجه سبز خوردم همه بهم ميگن انقدر نخور به خاطر اينكه همراهش نمك ميخورم ميگن برات ضرر داره كو گوش شنوا معلوم نيست بهرادم به دنيا بياي چه شكلي بشي؟؟؟  فكركنم از بس خوردم بشي عين زابلي ها سياه سوخته آخه ميگن گوجه سبز بچه رو سياه ميكنه حالا ببينيم وقتي بدنيا اومدي چه شكلي هستي هرچي باشي واسه مامان و بابايي دوست داشتني هستي  نمیدوني ديشب بابا اومد از سركار چه ذوقي داشت كاملا معلوم بود كه از وقتي فهميده جنسيتش چيه بيشتر اشتياق پيدا...
23 ارديبهشت 1392

دختر يا پسر؟؟؟

سلام بهبوش من ديروز 21/2/92 بعد شركت رفتم خونه بابايي بهم گفت بايد كي بري سونو و آزمايش سلامت جنين گفتم 24 چطور گفت: ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    زودتر برو اگه امكانش هست زودتر بفهمم چيه مشخص بود ذوق داشت منم خيلي خوشحال شدم آخه بابايي زياد احساسات نشون نميده خصلتش اينه همينم اميدوار كننده بود خلاصه غروب ساعت 6.30 بود كه رفتم آزمايشگاه البته همون آزمايشگاهي كه هميشه ميرفتم نه از شانس دستگاهش خراب بودمنم رفتم جايي ديگه ، بابايي هم اومد تو اتاق سونو و نشست تا تو رو از تو دستگاه ببينه البته نشد به وضوح اون سونو قبلي نبود كه ديده بشه اما خلاصه ديده شد ما كه نفهميديم دكتر فهميد   ازم پرسيد دخت...
22 ارديبهشت 1392

هفته 17 بارداري و ديدن خوابت

سلام فينگيلي من امروز رفتي تو 17 هفته داري به اميد خدا كم كم بزرگ ميشي طبق تحقيقاتي كه كردم تو اين هفته بهبش من: براي خواندن كل مطلب ادامه مطلب يادت نره   سلام فينگيلي من امروز رفتي تو 17 هفته داري به اميد خدا كم كم بزرگ ميشي طبق تحقيقاتي كه كردم تو اين هفته بهبش من تقريبا به اندازه يك پياز بزرگ هست . او مي تواند مفصلهاي خود را تكان دهد و اسكلت او كه تاكنون به صورت غضروف نرم بود آرام آرام به استخوان تبديل مي شود. حس شنوايي او در حال رشد است. بند ناف او كه شاهراه حيات وي براي اتصال به جفت است هر روز محكمتر و ضخيم تر مي شود. الهي فداي اون قدو بالات بشم ماماني قرار اين هفته در تاريخ 24/2/92 برم واسه سونو گرافي...
21 ارديبهشت 1392

شروع ميكنم به نام خدا و به اميد او

سلام بهبش عزيزم الان كه دارم برات مينويسم تو هفته16 بارداري هستم و ماماني الان سر كار و آخرهاي وقت اداري هست ميخوام از وقتي فهميدم باردارم خاطراتت زیبات رو بنویسم تا وقتي بزرگ بشي. اميدوارم خداوند مهربون كه اين نعمت بزرگ رو به من و بابایي داده مراقبت باشه و سالم بهمون بده تا بتونيم تو آغوشمون بگيريمت. بی صبرانه منتظر 22هفته دیگه هستم تا چشمای نازت رو به این دنیا باز کنی و منو بابایی صدای گریه هاتو بشنویم و آروم بگیریم       خوب حالا میرم سر وقت خاطرات: بهبش عزیزم وقتی من و بابایی قست داشتیم تو رو داشته باشیم با امید خیلی زیاد رو به خدا کردیم و از خدا خواستیم که ای...
17 ارديبهشت 1392