حس خوب ....
سلام بهراد ماماني
سلام پسر خوشملم
سلام قند عسلم
اومدم تا بنويسم كه چه حس خوبي دارم گل من الان 2روزه دقيقا هفته 20 كه شروع شده گل پسرم هر روز صبح بي برو برگرد لگد ميزني و من هر لگدي كه ميزني ذوق ميكنم و حس خوبي دارم ديروز كه شروع شد فكر كنم بالاي 15 بار پشت سر هم لگد زدي و منم ...........
به دليل شلوغ شدن صفحه اول بلاگ بقيشو ميرم تو ادامه مطلب ميوسم برات ......
اره داشتم ميگفتم برات كه لگد ميزدي و منم چون تو شركت بودم و همكاراي هم اتاقيمم تو اتاق بودن نميتونستم زياد ذوق كنم آخه هر چي باشه تو شركتيم و درست نبود ذوقمو ريختم تو خودم و فقط لبخند ميزدم واي اگه همكارام ميديدن من دارم ميخندما آبروم ميرفت ميگفتن اين زنه چرا مثل خنگا به يه جا خيره شده لبخند ميزنه اما نميدونستن پسر مامان بهراد گلم داره اون تو چه كارا ميكنه داره بازي ميكنه يادش رفته بايد بياد بيرون و با باباش فوتبال بازي كنه نه تو دل ماماني
اونجا بود كه حس مادر بودن رو درك كردم
ديشب به باباييت داشتم ميگفتم خدا چه قدر دقيق و قدرتمند هست كه اگه بخواي به قدرتش فكر كني ديونه ميشي ما قدرتشو ميبينيم دورو ورمون اما خيلي ساده ازش ميگذريم اگه كمي به چگونه به وجود اومدنش فكر كنيم تازه ميفهميمم چه قدرتيه
از يه سلول ريز ببين در مدت 9 ماه يه موجود زنده به وجود مياد و تو دلمون تكون ميخوره و كلي شادي به همراه خودش مياره و خيلي چيزهاي ديگه
ديشب موقع نماز كلي گريه كردم ماماني از اينكه خدا بهم تورو تا اين لحظه سالم داده و قراره 5 ماه ديگه صحيح و سالم بياي تو بغلم
واااااااااااااي اون لحظه شيرين منتظرشم
منتظر اون لحظه كه وقتي تو تخت بيمارستان كنارمي و تو بغلم و من به انگشتاي كوچولوت نگاه ميكنم ولذت ميبرم
واااااااي خدا اجازه اين لذت رو به من بده
آمــــــــــــــــــيـــــــــــــــــــــــــــــــن