احتمالا آخرين هفته کاری
سلام بهرادم
سلام تمام دنياي من
سلام به اون قلب كوچولوت كه با زدنش (تاپ تاپ )
منو به زندگي و آرزوي ديدنت نزديك ميكني
پسر نازنيم پسر صبورم فقط 10هفته ديگه مونده بازم صبوري كن
كه من و بابايي شب و روز به اين اميد ميخوابيم و بيدار ميشيم كه يه روزي
از همين صبحهاي زيباي خداوند وقتي چشم باز كرديم
تور رو جلو چشممون ببينيم و هميشه يادمون باشه كه ...
خداوند بزرگ ترين لطف رو در حق من و بابابت كرده
پسرم اونقدر دوست دارم كه نميشه وصفش كرد
اونقدر كه حتي بارها شده با خودم بگم ...
بهرادم به دنيا بيا شايد تمام عشقي كه دارم
فقط به تو تقديم كنم نه به هيچ كس ديگه
پسر گلم امروز 26 مرداد 92 هست و من احتمالا و اگه دكترم اجازه بده
و باهام راه بياد آخرين هفته اي هست كه شركت ميام
البته اميدوارم تا ببينيم چي پيش مياداگه برم ...
يه جنبه هاي مثبتي داره اما جنبه منفي هم داره
+ :رفت و آمد به خاطر اينكه راهم دوره از شهري به شهر ديگه ميرم
واسه اومدن راحت ميشم مخصوصا تو اين گرما و منم كه گرمايي شدم
به خاطر تو ماماني چون پسر طبعش گرمه
- : بمونم خونه حوصلم سر ميره و هي غر ميزنم كه چيكار كنم
باز اگه تو بياي سرم حسابي شلوغ ميشه تازشم دانشگاه هم دارم
اما اين 1ماه و خورده ديوانه ميشم از بيكاري
{ نكته بعدي :
هر كس منو ميبينه ميگه نسبت به ماهت چقدر شكمت كوچيكه
ماماني خيلي غصه ميخورم نكنه رشدت خوب نباشه پسرم
استرس ميگيرم قبل بارداريم دور شكمم 83 بود الان 97 هست
البته 1هفته پيش اندازه گرفتم در هر صورت خدا كنه شكمم ربطي به رشد تو نداشته باشه
آمين
انشالا 10 هفته ديگه كه اومدي تو بغلم معلوم ميشه
گنده بودن شكم ربطي به رشدت داشت يا نه دوست دارم بهرادم }
يه خبر ديگه پسرم :
دايي جونتم از همين امروز بلاخره با پيگيريهاي بابابزرگ جونت
تونست بره سركار نميدوني ماماني چقدر خوشحال شد
حتي شايد بيشتر از داييت آخه از آرزوهام بود كه اونم سرو سامون بگيره
خدايا از اين همه لطف ممنون