تولدم مـــــــبــــــــــا رکـــــــــــ...
امرزو روز خودمه پسرم مطلب اختصاص داره به خودم
با اجازت پسرم از خودم بنویسم اجازه میدیییی؟؟؟
من امروز رفتم تو سن دیدگه پیر شدم هههههههه
عزیزم از دیشب برات بگم که چی شد
بابایی دیشب دورو ور ساعت 9.30 زنگ زد که من باشگاه هستم
البته من دیدم صداش پخش میشه مشخص بود تو سالن باشگاه هست
خلاصه بهم گفت ظهری داشتم میرفتم مثل اینکه یه 50 هزار تومانی از جیبم افتاده
و تازه متوجه شدم ببین تو راه پله ها نیست منم از همه جا بی خبر گفتم باشه
قطع کن میرم میگردم بهت زنگ میزنم منم پاشودم رفتم
در رو که باز کردم تا برم سمت چراغ روشن کنم چون راه پله تاریک بود
تو تاریکی دیدیم کنار در یه چیزی سایه میزنه اولش فکر کردم
داداشم ظرفی چیزی خونه مامانم مونده اورده گذاشته پشت در و رفته
بعدش که چراغ روشن کردم دیدم کیکه در همون لحظه فکر کردم
داداشم و زنداداشم واسه تولدم کیک گرفتن تو همین فکرا بودم که ...
یهو دیدم شوشو صداش در اومد و میگه
تــــــــــــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــدت مـــــــــــــــبـــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــ
من هنگیده بودم خشکم زده بود دیدیم شوشو با یه دست گل اومد بالا
وای خدا نمیدونی هم هنگ کرده بودم و هم میخندیدم
خلاصه کلی خوشحال شدم آخه خیلی دوست دارم همش سوپرایز بشم
بعدش اومدیم تو و...
چندتا عکس تو ادامه مطلب
یه چیزه دیگه تو آلبوم خاطرات اتاق به هم ریخته بهرادم گذاشتم
راستی عکسای آپ قبلیم فقط دوتا عکس تونستم بگیرم
اما گذاشتم تو ادامه مطلبه
راستی این کیکه داستان داره به شوشو گفتم چرا کیک تولدم بچگونست
گفت خواستمپسرمم ناراحت نشه که واسه مامانش تولدگرفتیم
با 1تیر دو نشون زدم کیک واسه تو و عکس تام هم واسه بهراد