مشغله هاي عروسي دايي بهراد
سلام به همگي اين روزها بدجور درگيرم خيلي بد هست كه 1دونه خواهر باشي
دست تنها به همه كارها برسي اونم چي بچه داشته باشي و بازهم اونم چي كارمند باشي
ديگه دارم وااااا ميرم از خستگي
روز يكشنبه تاريخ 19 مرداد چمدان برون بود و ما برديم الانم كه دارم مينويسم ساعت 11 صبح روز سه شنبه
هست و خانواده عروس قرار امروز غروب چمدان داداشي رو بيارن
ديشب هم خيلي خوش گذشت ساعت 10 شب فاميلها اومدن و طبقه 3خونه بابام كه به تازگي درستيده
و يه بالكن حدودا 50 متري هست تا 2 شب زديدم رقصيديم خيلي خوش گذشت بهراد خوشمل منم
با روركش هي ميرفت ميومد و ما رو كه ميديد داريم ميتركونيم ذوق زده ميشد و دست ميزد قربونش بشم
ديشب كه از بس جو گير شده بودم كلا عكس و فيلم فراموش شد
عكسهاي جديد بهرادمم كه نگذاشتم چون سيستمم خراب شده از خونه دسترسي ندارم
از اداره هم كه قربونش برم همه چيز بسته هست نميشه
بهراد جونم ديروز غروب بلاخره چمدان دايي جونم آوردن خيلي خوش گذشت شبش هم مامان بزرگ من كه پيشمون بود داشتيم ميرفتيم خونه بخوابيم ازش خداحافظي كه كرديم يهو ديديم داري دست بلند ميكني و باهاش باي باي ميكني شاخ در آوردم قربونت بشم امروز صبح هم ساعت 7 بيدار شدم يعني واسه اداره خواب موندم ديدم تو هم بيداري خودم بغلت كردم بردم پايين تا برم اداره ديدم تا درو باز كنم ببرمت داري با ذوق از باباباييت خداحافظي ميكني فدات بشه مامان الان كه دارم مينويسم ساعت 2 بعداظهر و من امروز دانشگاه دارم تا غروب كاش ميشد بيخيال ميشدم و ميومدم پيشت اما نميشه بهراد دوست دارم بوووووس