دندان در آوردن
واي خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خبر از اين خوشحال كننده تر تو تمام زندگيم نشنيده بودم اونقدر كه تو پوست خودم نميگنم
كاش تو اداره نبودم و تو خونه بودم و از خوشحالي جيغ ميكشيدم
اره بعد 5ماه انتظار و علائمي كه بهراد واسه در آوردن دندونش داشت بلاخره در آورد
قربونش بشم كاش همين الان بودم پيشش و بغلش ميكردم و بوسش ميكردم
امروز صبح ساعت 7.15 بيدار شدم خواب موندم واسه اومدن به سر كار
آخه ديشب دايي و زندايي بهراد اومده بودن خونمون واسه سلام وديروقت رفتن
صبح بيدار كه شدم بيام اداره ديدم گلكم بيداره و لبخند ميزنه و سرحاله كلي باهاش بازي كردم
و بعدش بعد خدا سپردمش دست باباش و اومدم اداره بعد ساعت 10 زنگ زدم ببينم اين پسرم چطوره
گفت خوابه و مامانم تا اون ساعت خبر نداشت ساعت دقيقا 11.39 بود كه مامانم بهم زنگ زد
و گفت داشتم بهش غذا ميدادم ديدم قاشقش صدا داد تو دهنش و فهميد كه دندونش در اومده
و منم از خوشحالي نميدونستم چيكار كنم دندون پايين سمت چپش دراومد
خلاصه بايد يه زمان مشخص كنم تو شهريور كه واسش جشن بگيرم آخه خيلي وقته منتظرم
خدايا چه قدر لذت بخشه اين احساس قشنگ شكر