امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

نامه اي به امام حسين(ع)>>از زبان بهراد

سلام امام حسين من يه پسر  1ساله و 15 روز بيشتر نيستم كه الان در كنار مادر پدرم سالم به شكر خداي مهربون و دعاهاي شما دارم نفس ميكشم و مامان و بابام هم شكر گذارند بابت اين همه لطف كه منو بهشون سالم داديد. يا امام حسين مامانم سال 91 وقتي تو شهر دماوند بود كنار يه علمي به نام پير علم نذري كرد كه بعد خدا شما آقا بهش يه بچه سالم و صالح بدي و الان كه دارم اينجا مينويسم صحيح و سالم در كنار خانوادم به خوبي و خوشي زندگي ميكنم.و قرار امسال تو سال 93 بريم دوباره همونجا و نذري كه مامانم كرده بود يه گوسفند بكشيم اونم با حضور خودم سال 92 چون كوچولو بودم نميشد بريم بجاش امسال ميريم. امام حسين تو دل مامانم خيلي چيزها هست كه اسمشو ميگن آر...
7 آبان 1393

تــــــــــــــــــــــــــولـــــــــــــــــــــــــــدت مــــــــبــــــــــــــارکــــــــــــــ

این هم عکسای تولد گلک من   هم تولد هم مراسم دندانیش بود قبلش بگم زياد از عكسا راضي نبودم عكاس خودم نبودم مجلس كه تمام شد رفتم سر عكسا ديدم يا تار بود يا تاريك و از پذيرايي كه شده بود عكس گرفته نشد پذيرايي:آش دنداني بهراد +سالاد الويه +ميوه و شيريني و شربت+كيك دندانيش +كيك 1سالگيش ساعت تولد 3تا 7 غروب پنجشنبه 24 مهر     شب قبل تولد بهراد در كنار وسايل تزيين تولدش                             اينم برگه يادگاري بهراد كه خودم طراحي كردم       &nbs...
28 مهر 1393

در22 مهرتولدت چه گذشت

بهراد جونم در 22مهر92  در ساعت 11.55 ظهر در زمان اذان به دنیا اومدی گلم و من و بابايي از همون لحظه تو رو نذر امام زمان كرديم و ماهيانه يه مبلغي رو ميگذاريم كنار كه در تولد امام زمان خرج بشه يا تو مساجد بگذاريم يا امام زاده ها و امسال تو همون روز صبح  زيبا حالا 1ساله شدي و وقت اين رسيده بود كه بري واسه واكسن زدنت ساعت10.30 رفتي واكسن زدي و ماماني چون شركت بود نبود عزيزجون و بابا بردنت و من همش با تلفن در ارتباط بودم نگران واكسنت و بعدش ساعت11به بعد بود كه بابايي و تو اومدين دم شركت كه 3تايي بريم واسه آتليه و رفتيم عكاسي  والد عکس خوشمل گرفتيم و تو هيجان زده شده بودي و آقاي عكاس تا ميومد عكس بگيره چهار دستو پا ب...
27 مهر 1393

زيبا و به يادموندنيترين روز زندگي من

بهراد عزيزم الهي مامان قربونت بشه فداي قدو بالات بشم تو ديروز بزرگترين كادو دنيارو بهم دادي و باعث شدي به يادموندنيترين روز و زيباترين روز زندگي واسه من باشه ديروز غروب ساعت 6 من تو آشپزخانه كه بودم ديدم چهار دستو پا تند تند اومدي سمتم و مثل هميشه با اون دستاي كوچولو و خشگلت پاهامو گرفتي و خواستي بلند بشي وقتي بلند شدي ماماني مثل هميشه قربون صدقت رفت و تو برگشتي گفتي (ماماماما) من دلم از خوشحالي پر گرفت بغلت كردم و كلي بوست كردم چون اولين بار بود كه صدام ميكردي دومين كاري كه واسم زيبا و عجيب بود اين بود كه يه اسباب بازي پيانو داري ديشب ديدم تو خلوت خودت مثل هميشه كه داشتي بازي ميكردي پيانو رو برداشتي و داري آهنگ ميزني اونم نه اتفاقي اومدم...
20 مهر 1393

آنچه در كرمانشاه گذشت

اول سلام به دوستاي خوبم بعدش اينكه يه مدت آپ نكردم شرمنده بلاخره لپ تاپ درست نشد و یه لپ تاپ دیگه خریداری شد الان راحت شدم البته اون مال عهد بوووووق بود ایناهاش         بگذریم ما روز دوشنبه در تاریخ 7 مهر حرکت کردیم ساعت 10صبح به سمت همدان تا شب اونجا بخوابیم به دلیل مسافت زیادتا کرمانشاه قرار بر این بود شب همدان بخوابیم تا صبح روز 8 مهر بریم کرمانشاه  اینم گلک من که پشت ماشین واسه خودش جایگاه داشت انگار اتاقش بود حال می کرد واسه خودش خواب و بازی و تماشا قبل همدان هم یه روستایی به نام قره گوزلو بود نرسیده به اسد آباد جای قشنگ و خوش آب و هوای بود بیشتر فیلم گرفتم تا عکس و نهار ه...
16 مهر 1393

روزت جهاني كودك مبارك

بهراد گل من روزت مبارك ايشالا بزرگ ميشي و روزي ميرسه كه روز دانش آموز و روز دانشجو و بعد در آينده روز پدر رو بهت تبريك ميگم قربونت بشم ماماني صبح كه بيدار شدم بوسيدمت   و اومدم اداره و ديدم امروز روز كودك هست زنگ زدم به بابايي كه خواب بود گفتم 1بار ديگه از طرف من ببوستت و برگشتن به مناسبت اين روز شيريني بخرم دلم ميخواست ميتونستي بخوري و حاليت بشه من و بابايي خيلي دوست داريم و تو هم خيلي بابايي هستي ...
16 مهر 1393

کار و علایق بهراد در شروع 12 ماهگی

به کمک مبل یا هرچیز دیگه ای بلند میشه می ایسته و میشینه متوجه حرفای من و باباش میشه وقتی تشویق یا دعواش کنیم یه کاری که بهش بگم نکن نرو انجام نمیده با کارهاش بهمون میفهمونه چی میخواد و حتی حرف میزنه اما ما زبونشو نمیفهمیم  استاد پاره کردن دستمال کاغذی و کاغذ تکیه به دیوار میده خودش به تنهاییبعدش خودشو سور میده و میشینه شبها دیر میخوابه 2یا 1.30هرکار میکنم نمیخوابه  کنجکاوی شدید و همینطوز علاقه به خالی کردن وسایل تو ساکش عاشق انگور غافل بشم گداشته تو دهنش  جایی بریم موقع تعارف غذا توقع داره بهش تعارف کنید چون سریع دست دراز میکنه که برداره عاشق حمام و آب بازی از پله هم بالا میره و رو مبل نشسته...
30 شهريور 1393