امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

بهراد 11 ماهگی

بدون شرح   گریه گلکم در زمان التماس که بغلم کن اولین خلاف در تغذیه نادرست (پفک) آقا بالای منبر شیطنت کودکانه بیدار کردن بابای خوابیده   کنجکاوی سر ضبط دایی جونش مراحل دامادی قند عسل ...
28 شهريور 1393

دندونهاي بالايي جيگملم

بدون مقدمه چيني اينو بگم كه : ساعت 11.10 صبح 15 شهريور كه امروز هست مامان جونم دوباره زنگ زد و گفت كه بهراد دندون بالاشم در اومده البته بگما در اومده منظور اينكه دندونش هم سطح لثه هست و بالاتر نيومده دندون قبليشم همينطور هنوز كامل بالا نيومده فداش بشم بوووووووووووووووووووووووس يه خاطره شيرين : ديروز بوديم جهاز برون پسرعموم اونجا يه خانومي اومد شربت و شيريني و ميوه تعارف كرد عين سه دفعه بهراد دست دراز كرد سمت شربت و ميوه كه من ديدم بهراد واقعا مستقل شده و خودش ميخواد برداره به خانومه گفتم لطفا به پسرمم بديد نميبينيد دست دراز ميكنه سمتش اما شما دو دفعه از جلوش رد شديد تا اينكه خانومه بهش تعارف كرد و اونم داشت از تو شيريني ها انتخاب...
15 شهريور 1393

يه خاطره بد(ضربه خوردن سر بهراد)

جونم براتون بگه كه ما 5شنبه صبح حركت كرديم به سمت دماوند واسه عروسي خواهر زاده شوهرم   تا ديروز كه شنبه بود اونجا بوديم خوب بود خوش گذشت اما موقع برگشت   تو آستان مقدس امامزاده اسماعیل(ع) فیروزکوه بعد نماز داشتيم برميگشتيم سوار ماشين بشيم   همسر گرامي داشت از رو جوب آب رد ميشد پاش ليز ميخوره و تا زانو ميره تو جوب و تعادلش بهم ميخوره   و ميفته زمين جوري كه بهراد بغلش بود ميفته رو بهراد و بهرادم سرش ميخوره رو كف خيابون   كلي گريه ميكنه منم انقدر ترسيده بودم كه نگو شوهرمم از ترس تمام صورتش زرد ميشه   فشارش ميافته خودشم دستو پاش زخم ميشه و درد شديد ميگيره   هركار ك...
9 شهريور 1393

دندان در آوردن

واي خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا خبر از اين خوشحال كننده تر تو تمام زندگيم نشنيده بودم اونقدر كه تو پوست خودم نميگنم   كاش تو اداره نبودم و تو خونه بودم و از خوشحالي جيغ ميكشيدم   اره بعد 5ماه انتظار و علائمي كه بهراد واسه در آوردن دندونش داشت بلاخره در آورد   قربونش بشم كاش همين الان بودم پيشش و بغلش ميكردم  و بوسش ميكردم   امروز صبح ساعت 7.15 بيدار شدم خواب موندم واسه اومدن به سر كار   آخه ديشب دايي و زندايي بهراد اومده بودن خونمون واسه سلام وديروقت رفتن   صبح بيدار كه شدم بيام اداره ديدم گلكم بيداره و لبخند ميزنه و سرحاله كلي باهاش بازي كردم   ...
3 شهريور 1393

مشغله هاي عروسي دايي بهراد

سلام به همگي اين روزها بدجور درگيرم خيلي بد هست كه 1دونه خواهر باشي   دست تنها به همه كارها برسي اونم چي بچه داشته باشي و بازهم اونم چي كارمند باشي   ديگه دارم وااااا ميرم از خستگي   روز يكشنبه تاريخ 19 مرداد چمدان برون بود و ما برديم الانم كه دارم مينويسم ساعت 11 صبح روز سه شنبه هست و خانواده عروس قرار امروز غروب چمدان داداشي رو بيارن ديشب هم خيلي خوش گذشت ساعت 10 شب فاميلها اومدن و طبقه 3خونه بابام كه به تازگي درستيده و يه بالكن حدودا 50 متري هست تا 2 شب زديدم رقصيديم خيلي خوش گذشت بهراد خوشمل منم با روركش هي ميرفت ميومد و ما رو كه ميديد داريم ميتركونيم ذوق زده ميشد و دست ميزد قر...
21 مرداد 1393

تحول جديد گلكم

بهراد خوشمل من خيلي اميدوارم كردي از تو چه پنهون آخه ناراحت بودم نسبت به بچه هاي ديگه كارات عقب بود بهراد:ماماني منو با كسي مقايسه نكن روانشناسا گفتن آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخ نزن پسرم باشه ماماني حرفت درسته بوووووس پسرم تو تاريخ 27 كه اولين بار بود سينه خيز ميرفتي الان بعداون روز قويتر شدي و قشنگ چهار دستو پا ميري و از ي اتاق به اتاق ديگه وقتي آشپزخونه هستم تو هم مياي كلي ذوق مرگ ميشم و تو هم كنجكاو شدي بووووس جديدا حرف زدنت قويتر شده ما حرف ميزنيم انگار جواب ميدي و قون قون ميكني مثلا همين ديشب رفتي سراغ دستگاه سي دي و تلويزيون هي انگشت ميكردي به چراغ قرمزش هي صدات كردم جواب ندادي وقتي هم برگگشتي به زبون خودت ي چي...
11 مرداد 1393

10ماهگيت مبارك

دووووووووسسسسسسسسستتتتت دارم                                 پسرم 10 ماه گذشت به اين زودي 10ماه وارد اين دنياي بزرگ شدي   ايشالا كه دنيا بر وفق مرادت باشه گلكم ماماني نميدوني چقدر دوستت دارم   كارهاي جديدي كه ميكني اينه كه: بابا ميگي و عاشق حمامي كافي صداي آب رو بشوني از ته دلت ميخندي و ذوق ميني و ما كلي كيف ميكنيم   و كافيه اسباب بازي كه دوست داري رو ازت دور باشه شيرجه ميزني كه بگيري و نهايتا با مماخ ميخوري زمين   و شبها هم كه چي...
24 تير 1393