امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

بهراد 3ماهگی (سری جدید)

خونه پدرجون خواب بود عزیزش ازش عکس گرفت لباس خانگی جدید براش گرفته بودم پسرم داشت قیافه میگرفت واسه خودش این عکس پدرجون بهراد (بابای خودم) داشتیم میرفتیم خونه دایی من اینم تو خونه داییم دیدم ناز خوابیده گرفتم اینم مال اون هفته هست عادت کرده بود اینطوری با چشمای بسته بخوابه البته از عادت انداختمش ...
24 دی 1392

انگشت خوردن و بووو شدن دستت

سلام اومدم از این چند روز اخیر بگم و چند عکس بگذارم   بهرادم روزهای آخر 2ماهگیشو پشت سر میگذاره و میخواد 22 دی بره تو 3ماهگی   واسه خودش مردی شده الان 2 ماه و 25 روزشه بهراد گلم قند عسلم دیگه آقا شدی مامانی رو مثل اون اوایل اذیت نمیکنی   هم از نظر شب زنده داریها و هم از نظر استفراغت خیلی بهتر شدی و قابل کنترلتر خدا رو شکر   بهرادم چند روز پیش من و عزیز جون نشسته بودیم دیدیم بدجور ناخنهات بزرگ شده   و صورت قشنگتو چنگ میگی چشمت روز بد نبینه اومدیم تا ناخنتو بگیریم اشتباهی   گوشت دستتو همراه ناخن گرفتیم تو هم گریه کردی اولش متوجه نشدیم   بعدش یهو دیدیم انگشتت خونی شده دلم ی...
18 دی 1392

چندخبر 3...

بهراد گلم این روزها تغییرات زیادی میکنی و کارهای جدید مامان بزرگ بلندت میکنه رو پاهات وای میستی و وقتی خمش کردی خودت به پاهات فشار میاری که بلند بشی    کار دیگه اینکه وقتی باهات حرف میزنم تمام تلاشتو میکنی که تو هم حرف بزنی و همش قون قون میکنی و هی میگی اووووووووووو اهههههههههه   موقع کهنه عوض کردنم که قربونت بشم تا میام عوض کنم میخندی و از سر ذوق کردن که بهت  فشار میاد بالا میاری و میخندی و تند تند دستو پا میزنی و نمیگذاری مامانی کهنتو عوض کنه     گوش شیطون کر الان 3 شبه آروم میخوابی حتی گهوارتم دیگه تکون نمیدوم و خودت میخوابی  ساعت 12 و خودم سا...
9 دی 1392

شب یلدا

جونم براتون بگه که من 30 آذر کلاس داشتم و تا 6کلاس بودم و بعدش تا برسم خونه و آماده بشم برم خونه مامانم شد 7 و شب با بهراد و بابایی اونجا بودیم دور هم جمع شدیم خیلی خوش گذشت من بودم بهراد و باباییش و دایی و زندایی و مادربزرگ خودم (مادری) امسال اولین سالی بود که بهراد شب یلدا با ما بودو خاطره خیلی خوبی برام بودو حس خوبی از اینکه مادر شده بودم  بهراد مامانی ایشالا عمرت به اندازه یلدا زیاد باشه خبر بدی اینکه پسر گلم دقیقا از دیشب کاملا حس کردم  دیدش بیشتر شده و دوستداره همه جارو ببینه و دیشب تا 3بیدار بود و نه شیر میخورد نه پستونک و میگفت فقط بغلم کن کنجکاوی کنم تو اون تاریکی داشت اتاقو برنداز میکرد    از دو چیز نا...
2 دی 1392

واکسن زدن بهراد

سلام به پسر گلم بهراد و دوستای خوبم گل پسرمو صبح  روز دوشنبه 25 آذر ساعت 10 بردیم واسه واکسن من خودم استرس بیشتر داشتم تا بهراد و حاضر بودم دردشو من بکشم اما بهراد درد نکشه خلاصه خانمی که مسئول واکسن بود قطره فلج اطفال و دوتا واکسنارو زد  به دو طرف پاهای بهراد و بهرادم کلی گریه کرد و بعدش قد و وزنشو کرد وزنش 5.300 بود و قدش 56 و گفت خوبه   ما هم بهرادو آوردیم خونه و شروع کردم به کمپرس یخ گذاشتن و بعدش هی شیر دادم تا میتونستم شیر میدادم  که زیاد تب نکنه و بتونه مقاومت کنه و اونم تب کرد اما خیلی زیاد نه و اونقدرا هم که فکر میکردم بی قراری نکرد خدا رو شکر     بووووووووو...
28 آذر 1392

داماد شدن بهراد(ختنه)

سلام به همگی ممنون از همه که برگ سبزی به یادگار گذاشتید    جونم براتون بگه که خبر جدید اینکه تو تاریخ 17 آذر پسرمو بردم داماد کردم (ختنه)   مامانی فداش بشه    اون روز غروب ساعت 6 منو بهراد و عزیز(مادر خودم) و پدرجونش (پدر خودم)بردیمش   پیش دکتر کلینیک اسدالله پور چند جا پرسیدیم واسه ختنه تو مطب انجام میدادن   اما این دکتر تو اتاق عمل انجام میداد و دیدم بهتر هم هست و تمیز تر هست   و بابای بهراد اون روز دانشگاه داشت تا ساعت 6 غروب خواستیم صبر کنیم بیاد نشد   دکتر میرفت واسه همین بدون بابایی رفتیم و تا بیاد دیر شد و ما کارمون تمام شده بود &nb...
21 آذر 1392

عکسای بهرادم در شروع 2ماهگی

بهرادم  8 روزه وارد 2ماهگی شده و چند عکس گذاشتم ببینید  و اینکه دیشب در تاریخ 92/8/30 برای اولین بار شب بدی بود یکسره تا 5 صبح گریه کرد و من و عزیزش و پدر جونش هرکاری کردیم ساکت نشد البته یه 1هفته ای بود که تا 3 بیدار بود اما دیشب وحشتناک بود  این عکس که داشتم لباسشو عوض میکردم اینم عکس که میخواستم ببرمش بیرون تو کریرش بود اینم عکس عزیز جون بهراد (مامان من) تو اتاق خودش اینم من و بهراد جونم میخواستیم بریم بیرون اینم عکس های تو باغمون ...
13 آذر 1392