امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

سرمای بهراد و سلام شیر خشک

چند وقتی نبودم آخه حسابی گرفتارم نمیدونم شب و روز چطور میگذره   جونم براتون بگه که بهرادم از 2آذر تا خود  9 آذر سرما سخت خورده بود   سرفه هاش شده عین بابابزرگا انقدر دلم براش میسوزه وقتی سرفه میکنه   وقتی بردمش دکتر کلی دارو داد یک هفته خورد اما تاثیر نداشت تا اینکه شنبه دوباره بردمش   دکتر یک سری دارو قویتر داد یکی هیدروکسیزین که تا میخورد معدش درد میگرفت و جیغ میکشید   دارو سالبودیک داد که متوجه شدم پاهاش لرزش پیدا کرده نگو دارو بهش نمیساخته   و باعث تشنج میشده اما واسه بهرادم خدارو شکر خفیف بوده   واسه همین حالم از هرچی دارو بهم خورد   ...
13 آذر 1392

22 مهر روز بزرگ

ســــــلام به تمام زندگی من سلام به عشقم سلام به اون کسی که با دیدن روی اون من از همین لحظه زنده ام  پسرم عزیز دلم بلاخره تور و تو این روز دیدم اشک تو چشمام جمع شده و دارم اینارو مینویسم  امیر بهرادم آره پسرم اسمتو تو شناسنامه گرفتیم امیر بهراد چون نذر کرده بودیم که خدا بهمون سالم بده و اونم بهمون داد  چقدر سخته احساساترو نوشت نمیشه بیانش کرد که تو قلبم چی میگذره وقتی تو رو میبینم  بهرداد مامان بلاخره بعد 9ماه انتظار تو رو دیدم وقتی نگاهت میکنم اشک تو چشمام جمع میشه از اینکه تو تو شکمم بودی و الان پیشمی   میرم که بنویسم ....     سلام به همگی با تاخیر زیاد اومدم و ...
20 آبان 1392

تشکر و چند خبر جدید

سلام به همه دوستای عزیزم اول از همه تشکر میکنم از این همه لطف که در حقم داشتید   و سر زدید و نظر داید مرسی دوستان    من تازه امروز دسترسی به اینترنت داشتم و امروز تازه نظرات رو خوندم و اومدم آپ جدید کنم   جونم براتون بگه که منو و پسرم خوبیم به لطف خدای مهربون      خوب برم سر وقت خبرهای جدید...      بلاخره رفتم آتلیه و عکس گرفتم و عکاسم گفت 20 روز دیگه آماده میشه   البته من چشمم آب نمیخوره همین قدر که رفتم بسه چاپش مهم نیست   همش میترسیدم پسرم به دنیا بیاد و دیگه عکس نداشته باشم همینم بسه   خبر بعدی اینکه 16 رفتم مطب د...
20 مهر 1392

دو هفته دیگه و دیدن روی ماه تو

سلام پسر گلم قند عسلم     امروز رفتم مطب دکتر و یک سری دارو که تمام شده بود برام بنویسه   و بهم گفت که 2 هفته دیگه زمان زایمانت هست و بعدم با جدیت گفت   قدر بچتو بدون و بدون ارزشمند و این دو هفته آخر مراقبش باش   چون خودتم زحمت کشیدی ،نمیدونی وقتی این حرفو از دهن دکترم شنیدم   چه حسی داشتم حس اینکه منی که مادرم با این حرف دکتر باید مسئولیت پذیرتر باشم   ایشالا که این دو هفته آخر هم به خوبی و خوشی تمام بشه   و تو پسر گلم سالم به دنیا بیای و همه خوشحال بشن   راستی پسرم از دیشب دندون درد گرفتم اما خداییش مامانی دمت گرم   که از این نظر ما...
9 مهر 1392

دل مشغولیهای هفته های آخر بارداری

  سلام به پسرم پسر یکی یکدونه مامانی و بابایی  سلام به دوستان خوبم  این آپم اختصاص داره به دغدغه های آخر بارداریم  فکرم خیلی مشغوله پسرم 1000 راه میره اول از همه فردا میرم تو  ماهگی       1) استرس اینکه خدای بزرگ تو رو بهم سالم میده یا  نه؟   2) زمان زایمانم همون تاریخی که دکتر گفت میشه یا پسرم عجوله و میخواد زود بیاد   3)روزی که مرخص میشم کسی دوروورم هست یا هرکس به فکر کارهای خودشه    4)اتاق پسرم هنوز کامل نشده از دست این بابایش   5)هنوز آتلیه نرفتم یعنی عکاس مورد نظرم وقتش پر اما قول داد...
2 مهر 1392

یادگاری های قبل اومدنش

این عکس رو که همگی میشناسیدهمونی هست که واسه خودم تخیل سازی کردم تا بهرادم به اندازه این نی نی بعد سلامت بودنش خوشگل باشه این عکس نی نی زیبا رو هم بابای بهراد  رو میز که تو اتاق نشیمن هست گذاشت تا هرروز ببینیمش من اون لحظه که داشت سلیقه به خرج میداد تو آشپزخانه بودم وقتی اومدم بیرون دیدم عکس رو گذاشته اینجا رو یه شمع تزئینی تکیه داده منم دیدم جاش خوبه تکونش ندادم  ادامه مطلب هم کل عکسهایی که تا قبل اومدنش گرفتم میتونید ببینید که به مرور زمان زیاد میشه اينم يادگاري از دايي جون و زندايي           کتابهایی که در دوران بارداری تهیه کردم و خوندم و واقعا فوق العاده بود ...
2 مهر 1392

اوضاع مامانی به چراغ زرد تبدیل می شود

  بهراد مامانی پسر عزیزم  دیشب حسابی از نظر اعصاب بهم ریخته بودم   صبح نمیشد که شده بود برام کابوس    آخه مامانی دیشب رفتم حمام نمیدونم مامانی تو چرا بعضی وقتا   به این حمام رفتن من حساسی فکر کنم به دنیا بیای اصلا رابطت با حمام خوب نباشه   آخه دیشب بعد حمام باز خونریزی پیدا کردم تا صبح بشه داشتم دیوانه میشدم   همون شب ساعت 5 بود حدودا زنگ زدم زایشگاه آخه دیگه نمیتونستم طاقت بیارم   فکرو خیال داشت منو میخورد شرایطمو گفتم گفت اگه ادامه داشت اوضاعت   صبح بیا زایشگاه اگه نداشت برو سونو و بعداظهرش برو مطب دکترت   منم چون دیدم نس...
27 شهريور 1392