امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

چند خبر...

  سلام بهراد مامان پسر باهوش و صبورم خوشجلم   عشق مامان و بابایی،نفس مامان   اومدم چند خبر بگذارم برات اینکه روز چهارشنبه 16 مرداد 92 بلاخره     اون چیزی که منتظرش بودم شد ومرخصی زایمان از 6به 9 بخشنامه اصلیش     به دستگاه های دولتی رسید و مامانی با خیال راحت میتونه9ماه     تمام کنارت باشه البته تصمیم دارم از اول شهریور نرم سر کار     بازم دو دلم نمیدونم ببینم تا خدا چی میخواد     خبر دیگه اینکه 7 شهریور عروسی دخترخالمه   منم همین یکی دخی رو دارم عروسیشم تهرانه   ...
19 مرداد 1392

به روز رسانی

    سلام دوستان یک سری عکس از قبل مونده بود از سونو بهرادم     که وقت نمیشد بگذارم امروز تونستم   میتونید واسه دیدنش در قسمت آلبوم عکس     و زیز شاخه عکس های بهراد وهمینطور آلبوم خاطرات قبل اومدنش   این عکس ها رو ببینید .       ...
10 مرداد 1392

تصميم كبري(ههه)و اوضاع ماماني در اين دوران

سلام به همگي همونطورگفته بودم به دليل اينكه جديدانت در دسترسم نيست   و مشغله زياد پيدا كردم فعلا نميتونم زود به زود آپ كنم    اگه بهتونم سر نميزنم زود به زود بازم ببخشيد   خواستم بگم نتيجه آخر گرفتم و امروز شوشو رفت دانشگاهم با مدارك   تا برام ثبت نام كنه با شهريه500 هزار تومان به معاون اون دانشگاه صحبت كرديم    واسه 2ماه اول گفت همش به استاد ربط داره بايد باهاش حرف بزني    و منم فعلا ثبت نام كردم و تا ببينم چي ميشه   ايشالا استادا باهام راه ميان و 2ماه اول هوامو دارن   نهايتش ميافتم ترم اول از اينكه يك سال عقب بيفتم بهتره ...
29 تير 1392

مشاوره بديد لطفا

سلام،به همگي دوستان عزيزم خيلي وقت بود نيومدم سر بزنم به بزرگواري خودتون منو ببخشيد   سرم خيلي شلوغ بود و در گير بودم و همينطور اينترنت دسترسي آسون نداشتم آخه خودم اينترنت ندارم ميمومدم خونه مامانم و آپ ميكردم خلاصه ببخشيد.   جونم براتون بگه كه امروز قصد نوشتن براي پسر گلم رو ندارم و فقط ميتونم بگم كه پسرگلم خدار و شكر و به اميد خداوند مهربون پسرم سالم هست و همچنان بازي گوشي ميكنه    تو دلم شبها هم يه كارايي ميكنه كه قل قلكم ميگيره و از خواب بيدار ميشم و خندم ميگيره من اسم اين حركت كردناشو گذاشتم موج مكزيكي   انقدر باحاله كه نگو اونهاي كه مامان شدن ميدونن چي ميگم جدا از لگ زدن ...
22 تير 1392

گمشدن حلقه ازدواج

سلام به همگی و ممنون از این همه لطف که بهم دارید و نظر میگذارید همتون رو دوست دارم و ممنون که برام دعا میکنید     پسر گلم سلام عسل من تمام عمرم و تکیه کلامی که همیشه به زبونمه بهراد مامانی تو نفسمی وبابایت عشقم هردوتاتونو دوست دارم و با امید شما زندگی میکنم و نفس میکشم عزیزدلم جونم برات بگه که دیروز که بعد آپیدن و بعد استراحت  کردن موقع نماز مغرب عشا بود که وقتی خوندم تمام شد یهو انگار یه حسی بهم گفت و صدا کرد که حلقت نیست برگشتم دستمو نگاه کردم دیدم واقعا نیست دیوانه شدم برای اولین بار بود بعد 5سال ازدواج حلقم گمشده نه عادت داشتم از دستم در بیارم ونه اونطور بود شل باشه که ...
5 تير 1392

مسابقه چی؟؟؟وبلاگ نویسی

سلام به همگی بلاگ نویس و غیز بلاگ نویس من هم از طرف مامان رادین به این مسابقه دعوت شدم و اومدم تا شرکت کنم  همگیتون رو دوست دارم عاشقانه  شما هم دعوتید   بزرگترین ترس زندگی شما چیه ؟   از دست دادن خانوادم مخصوصا پدرم اگه ٢٤ ساعت نامریی میشدی چیکار میکردی ؟   والا خیلی سخته خندم گرفته نمیدونم چی بگم  خیلی جاها ههه  حالا نمیشه نگم اواااااا گیر ندید خوب باشه باشه میگم " دوست داشتم برم شرکت و یواشکی استعلاجیامو از سیستم پاک میکردم که بتونم برای مرخصی زایمان بیشتر استفاده کنم پیش بهرادم بیشتر بمونم هههههه (فقط مدیر شرکتمون بخونه چی میشه اخراجی خ...
4 تير 1392

قبول شدن اما همراه با سردرگمی

    سلام بهراد مامان خوبی گلم من       امروز غروب دراز کشیده بودم داشتم میوه میل مینودم عزیز دلم یهو یه اس ام اس واسم اومد بازش کردم دیدم نوشته     شما در کارشناسی رشته روابط عمومی رفتار اجتماعی و افکار سنجی قبول شدید خوشحال شدم. اولش اما یهو دلم ریخت با خودم گفتم پسر گلمو چیکار کنم اصلا کلاساش از کی شروع میشه نکنه تو دوران بارداریم باشه  و نتونم شرکت کنم   و اگرم بعد به دنیا اومدن تو فسقلی کلاسا شروع بشه چی و اصلا برنامه کلاسیش چطور هست وقت میکنم هم سر کار برم و هم به بهراد گلم وقتی به دنیا ا...
29 خرداد 1392

استراحت مطلق و....

سلام پسرم1هفته ای نتونستم برات بنویسم امروزم با احتیاط اومدم واسه نوشتن   آخه مامانی روز 5شنبه 23 خرداد دقیقا موقعی که بابایی داشت از اون سفرمیومد واسم اتفاقی افتاد که خیلی خیلی ترسیدم   ساعت 10 شب بود ازحمام اومدم بیرون زندایی و دایی هم خونمون بودن داشتن تی وی نگاه میکردن وقتی اومدم بعد حمام 10مین نشستم دیدم خونریزی پیدا کردم بدجور دستو پامو گم کردم داشتم دیوانه میشدم دایی جونت دوید رفت پایین خونه بابابزرگت تا خبر بده که منو ببرن بیمارستان زندای جونتم بنده خدا هنگیده بود وقتی ترس و هول کردن منو دیده بود تنها حرفی که زد گفت تورو خدا نگران نباش و بعدش رفت تا اونم آماده بشه بیاد بابابزرگت سریع منو رسوند ب...
28 خرداد 1392

راست یا شایعه

      سلام به همگی     شنیدم مرخصی زایمان به 9ماه تایید شده  تو گوگل سرچ کردم یه چیزهایی نوشته شده اما اینطور که باید به صورت بخشنامه دیده بشه ندیدم که بشه مطمعن شد   کسی اطلاعات کامل تری داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟           ...
20 خرداد 1392